سلماسلما، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

سِلما یه دونه ما

دخترم خودش سفارش چیز برگر داده.92/01/27

چند روزه مادر جون و پدر جون سلما رفتن تهران برای مریضی خاله الناز بهش سر بزنن البته پدر جون چند روز دیر تر رفت ما هم از روزی که مادر جون رفته تهران هر شب یا مهمون داشتیم یا مهمونی رفتیم کلا بهمون خوش گذشته برای همین خیلی وقت نمیکنم عکس بذارم  ولی سلما واقعا بی قراریشونو میکنه  ولی امروز نه جایی دعوت نداشتیم نه کسی خونمون اومد ولی امروز 2 بار رفتیم رستورانی که جدید افتتحاح شده یه بار بعد از ظهر با یه جمع خانومانه یه بار هم آخر شب به اتفاق بابا و خاله مژگان و عمو ایوان امروزمون هم این جوری گذشت مادر جونو و پدر جون قول دادن برای جمعه یا شنبه بیان راستی یه موضوع جالب پیش اومد برامون طبقه پایین رستوران یه سوپر مارکت هم افتتاح شده من ب...
28 فروردين 1392

بازم آبتنی .جمعه 92/01/23

البته اصلا قرار نبود خودشونو خیس کنن ولی وقتی آب میبینن اصلا قابل کنترل تیستن خدا رو شکر که براش لباس برده بودم قرار بود پارک برن سر از ساحل در اوردیم البته بعد از آب تنی دنبال خرگوش ها مرغابی ها کردن که تو اون محوطه آزاد بودن برای خودشون برای منم جالب بود اولین بار بود این قسمت ساحل میرفتم ...
28 فروردين 1392

سلما از دوستش رها جون داره یاد میگیره یه کم شجاع باشه

مهمون خونه رها جون بودیم بعد روز جمعه که با رها دنبال خرگوش ها کردن یه کم ترسش ریخت وقتی که رفتیم خونه رها اینا رها خرگوشش و آورد سلما اول یه کم ترسید ولی بعد عادت کرد منم خیلی ذوق کردم ولی چون دوربین همراهم نبود با گوشی عکس انداختم برای همین هم خیلی با کیفیت نیستن ...
28 فروردين 1392

چه دختری چه چیزی!اومدیم خونه دایی مجید تولد زن دایی مهتاب با یه روز تاخیر

این دفعه به توصیه مریم جون مامان حسام کوچولو همه عکسای مربوط به هم رو تو یه پست گذاشتم البته بازم یه اشتباه کوچولو شد امیدوارم ما رو ببخشی دوستم . زن دایی مهتاب تولدش و یه روز دیر تر گرفت  عکسا شو گذاشته بودم چون بی حجاب بودن آتنا جون مامان روشا یه دونه گفتن امکان داره وبلاگ مسدود بشه برای همین هم اون پست وحذف کردم عکس زن دایی و دایی وسلما بود ...
17 فروردين 1392

سالگرد عروسی مامانی و بابایی و تولد زن دایی مهتاب 92/01/15

اینم از کیک ششمین سالگرد عروسی مامانی و بابایی که دست پخت مامان مریمه این گلهای قشنگ و بابایی زحمت کشیده بود برای من وسلما جون خریده بود رز تک شاخه برای گل دخترم که ثمره عشق ماست البته بابایی مثل هر سال من و شرمنده کرده بود چیزی رو که دوست داشتم برام به عنوان کادو گرفته بود و منم یه کادوی کوچولو برای بابایی گرفتم. ...
17 فروردين 1392

عیدی دایی مجید وزن دایی مهتاب

این عکسا رو یه کم دیر گذاشتم ولی واقعا این چند وقته اصلا دل و دماغ ندارم آخر سال خیلی برای ما بد تموم شد و سال خوبی رو شروع نکردیم علاوه بر همه دل مشغولی های گذشته مریضی خاله الناز (دختر خاله مامان مریم) کلی فکرمونو مشغول کرده چند روزی میشه بیمارستان بستری شده و ما هم بلیط پیدا نمیکنیم بریم تهران فکرمون مشغوله حتی روز 13 به در با اصرار های خانواده زن دایی مهتاب باز هم دلمون نیومد که بریم بیرون فقط داریم برای روزای خوب دعا میکنیم خدا تن سالم و دل خوش رو از هیچ کس نگیره ...
17 فروردين 1392

اینم از عیدی دخترم

این هم از عیدی سلما خانم البته چون مهمون داشتیم یه کم با تاخیر خریدیم براش چون سر عیدی دایی مجید جنگ جهانی راه افتاد با این که مهمونمون پسر بود و کادوی سلما کاملا دخترونه بود تصمیم گرفتیم بعد رفتن اونا برات کادوت رو بخریم عزیزم البته دایی مجید برای امیر هم یه هلی کوپتر کنترلی خریده بود ولی اون فکر میکرد کادوی شما چون بزرگ تره بهتر هم هست امان از دست شما بچه ها چه دنیایی دارین ...
17 فروردين 1392